یا ایها الذین...

 

 

اسهلو  یا ایها الذین لا لایکو و لا کامنتو 

* اسهال بگیرند ای کسانی که لایک نمی کنند و کامنت نمی دهند *

  • ۲۲
  • نظرات [ ۲۰ ]
    • سیب زمینی🥔
    • چهارشنبه ۳ شهریور ۰۰

    اینجارو

    چه باحال شده، عکس مورد نظر پیدا نشد 🌚

  • ۱
  • نظرات [ ۲ ]
    • سیب زمینی🥔
    • شنبه ۲۲ مرداد ۰۱

    آیا واجبه؟

    امتحانات و مدرسه کفم بریده بود و به خودمم نمی رسیدم، حالا در ضلع اسباب کشی و بی نتی،نمیدونم چه محتوایی در اینجا قرار بدم. 

    سولو ننه سوهو ره نکاه کردین؟ 

    چن از سربازی اومد:_) 

    دو تا بچه کوچولو ها هم انقدر مونده تا بیان 🤏

    *سهون و کای هم نمیدم ببرن. 

     

  • ۳
  • نظرات [ ۹ ]
    • سیب زمینی🥔
    • جمعه ۲۴ تیر ۰۱

    عنوانی نمی یابم به مولاD:🤌

     

    سلام:") 

    الان دوره امتحان هاست، خوب می خونین؟؛-؛ 

    امیدوارم موفق شین توشون :") 

    احساس اون گلدون هایی رو دارم که تازه از خاک درشون اوردن XD

    خیلی چیزا میخواستم بگم، ولی نمیدونم چرا یادم رفته حاحا:"

    به هرحال، وارد سال جدید شدیم~

    از سولوی سوهو حمایت کنیدD:

    *چرا یهو میای میگی زنیکهD::::

    از خودتونم حمایت کنید! 

    راستش من این طلسم پنج ساله رو شکوندم.. و میخوام به طور رسمی اعلام بکنم جز اکسو فن یه بوی گروپ دیگه هم هستم؛-؛... 

    آیا ویکتون را می شناسید؟ :"

  • ۳
  • نظرات [ ۹ ]
    • سیب زمینی🥔
    • دوشنبه ۵ ارديبهشت ۰۱

    Hehe

     

    حقیقتش نمیدونستم با چطور و با چه عنوانی، اصلا با چه موضوعی اینجا رو اپدیت کنم. 

    اما میدونم حالا قراره چی بگم... 

    سلاممممممD:

    حالتون خوبه؟ چه خبرا؟ 

    عیدتون پیشاپیش مبارک! 

    بیاین تو کامنتا صف ببیندین نوبتی بغلتون کنم:") 

    عنوان وب بعضیاتون عوض شده، چرا نمیشناسممممم

  • ۶
  • نظرات [ ۱۵ ]
    • سیب زمینی🥔
    • پنجشنبه ۲۶ اسفند ۰۰

    every time

    ما مدت زمان زیادی رو باهم سپری کردیم
    ولی اگه وضعیت الآن اینطوره، اشکال نداره
    تو سرنوشت من هستی
    تنها کسی که میخوام
    تا آخر دنیا ازش محافظت کنم
    وقتی تو به من نگاه میکنی
    وقتی به من نگاه میکنی و لبخند میزنی
    حس میکنم همین الآنه که قلبم بایسته
    میشه بهم اعتماد کنی و منتظرم بمونی؟
    تا حالا بهت گفتم که
    تو همه چیز منی؟

     


    دریافت


    +ولی این اهنگ خیلی خوبه:))

  • ۴
  • نظرات [ ۴ ]
    • سوگلی چانیولی*-*
    • شنبه ۱۴ اسفند ۰۰

    rain

     

    از وقتی خیلی کوچیک بودم، همیشه یکهو حال و هوام عوض میشد؛ لبخندم روی صورتم خشک میشد و هیچ کاری انجام نمیدادم. می رفتم ساکت روی مبل میشستم و به یک نقطه خیره میشدم. 

    الانم همینه؛ اما بیشتر از یه حس بی حسی ساده.گاهی میرم توی محبس پوچی که خودم برای خودم ساختم و در همه چیز رو روی خودم می بندم و مدام به خودم نفرت می ورزم. 

    اما وقتی بارون می اومد، همه چیز رو با خودش میشست و می برد. حتی حس بدم رو. 

    انگار قطرات بارون، اون خلا درونم رو پر می کرد. 

    ولی الان، قضیه فرق می کنه... 

    اون قطرات بارون، کسایی ان که اسمشون رو میزارم "دوست ".

    درسته، خودت! 

    این رو نوشتم بدونی ، شاید الان خیلی اینجا نباشم و باهات حرف نزنم، اما ته قلبم، همیشه دارمت:) 

    قطره گوگولی، مراقب خودت باش! 

     

  • ۵
  • نظرات [ ۳ ]
    • سیب زمینی🥔
    • چهارشنبه ۲۹ دی ۰۰

    یلداتون مبارکD:

     

      

    شب یلدا مبارک بر شما D:

  • ۵
  • نظرات [ ۱ ]
    • سیب زمینی🥔
    • سه شنبه ۳۰ آذر ۰۰

    My lover's moonlight

     

     

    با گذاشتن شمشیرش روی زمین، کمی خودش رو سبک کرد. اما مهم ترین جیزی که باید خالی و سبک بشه، کوله باری از غم هاش، همیشه روی شونه هاش سنگینی می کرد.
    چی میشه اگه دوست داشتن توی ذهنت بوی مرگ بده؟
    چی میشه اگه تمام اعضای بدنت بهت فرمان بدن، همین تیغه ای که توی دستت داری رو فرو کنی داخل سینه عزیز ترین کست؟
    چی میشه اگه چاشنی عشق و نفرت با هم ترکیب بشن؟
    "من یه هیولا ام؟"
    "من خارج از ارزش های خودم شدم"
    "تو همیشه مورد توجه خدایان بودی؛ خدای خورشید! اما من فقط برای اون ها یک سیاهی لشکر ماه بودم"
    تو هم هر وقت به دست هات نگاه می کنی با خودت زمزمه می کنی ای کاش خونی توی رگ هاشون جریان نداشت؛ تا اون دستت رو بالا ببری و با نفرتت مثل خنجر گلوشون رو پاره کنی؟
    "این چیزی بود که من میخواستم بشم؟ خدای خورشید!"
    "یه هیولا؟ من میخواستم خدای خورشید بشم؛ اما ماه و خورشید با هم قابل قیاس هستن؟"
    سیاهی گفت :《تو مقصری!هیچ وقت با هم مساوی نبودید و حالا تو مقصری! نمیتونی هچوقت در حد اون بشی!》
    نگاهش کرد و لبخند زد.‌ کسی چه میدونست اون داخل، توی ذهن شیشه ایش، چی میگذشت؟
    آروم گفت :《وقتی بدونی چیزی عوض نمیشه نمیری.چون نمیخوای باورت عوض شه؛ نمیخوای چیزی رو از دست بدی!وقتی بدونی اگه بری همه چیز تمومه هیچوقت نمیری. چون تو از تموم شدن میترسی.》
    لبخندش مثل سیاهی توی ذهنش محو شد.
    گفت:《خدای خورشید! کاش میتونستم بهت چیزی بگم.》
    خدای خورشید، با چهره نجیب و گرم همیشگی منتظر موند.
    ماه، ماهی که ذهن شیشه ای، یک قلب شیشه ای، احساسات شیشه ای داشت به حرف اومد؛ گفت:《 به خاطر تو زیاد با خودم جنگیدم. بگو ببینم تو تاحالا با خودت جنگیدی؟ تاحالا نشستی رو به آینه و خودت رو نابود کنی؟تو دلت از کسی بت ساختی که یک روز خودت خرابش کنی؟ شمشیرش رو دادی دست کسی تا شاهرگت رو ببره؟تاحالا برای نفس کشیدن کسی مردی؟من مردم! من از ترس اینکه یک روز جای من نفس بکشی هزار بار مردم!خیلی وقت ها مثل یک قاتل بی رحم نشستم و احساساتم رو کشتم.ولی جنگ من نه با خودم بود و نه با تو؛پس فقط خودم زخمی میشدم. پس فقط خودم اسیر خودم میشدم. می ترسم از اون روزی که تو به خاطر یکی دیگه با خودت بجنگی. ولی میجنگی! هر آدمی تو زندگیش بالاخره با خودش میجنگه! بالاخره به روح و احساسش صدمه میزنه! من با خودم جنگیدم و خودم رو کشتم ولی تو با خودت نجنگید. تو خودت رو نابود نکن!》
    این آخرین حرف هاش بود. این رو گفت و رفت...رفت تا عشق بعدی...رفت تا جنگ بعدی...
    ~
    من به تو غبطه میخورم!  به تو برای اینکه میتونی ساعت ها توی خودت باشی غبطه میخورم! برای همه اون لحظه هایی که تصمیم آخرت فراموش کردن و رفتنه! من عاشق اون نفس عمیق و خیال راحتتم وقتی قلبت رو رو به همه خاموش می کنی و پروندشون رو برای همیشه از زندگیت میبندی! من عاشق تموم اون لحظه هاییم که احساس گناه روت خیمه می زنه! من عاشق اون لحظه هاییم که از غم پنهانی گریه می کنی! من عاشق این لحظاتم که دیگه قرار نیست لبخندت رو ببینم!
    اره...! تو قاتل شدی...!
    ولی تو دیگه اینجا نیستی. وقتی رفتی به وطنت برگشتی. به جایی که ازش متنفر بودی برگشتی. تو وقتی مردی به ماه برگشتی!
    حالا تو اون نور مهتابی!
    معشوقه من نور مهتابه...و برای اینکه کنارش باشم قربانی میخواد.
    تو همیشه قاتلی! تو گناهکاری و من دوستت دارم.

     

    پی نوشت:

    احساس پیری می کنم🥲🤣

    سلام!

    من یه قوچ پیر هستم و اینجا کز کردم و دلتنگیم رو اعلام می کنم!

    با اغوش باز منتظرم بغلتون کنم!

     

  • ۳
  • نظرات [ ۱۸ ]
    • سیب زمینی🥔
    • شنبه ۲۷ آذر ۰۰

    صدا میاد؟

     

    سیلامD:

    ظهور خود را از غیبت صغری اعلام می نمایمD:

    چه خبر؟

    دلم تنگ شده بودD"

  • ۸
  • نظرات [ ۳۵ ]
    • سیب زمینی🥔
    • دوشنبه ۱۷ آبان ۰۰

    یه هوو دارم

    یه هوو دارم شاه نداره

    از خوشگلی تا نداره

    به کس کسونش نمیدم

    به همه کسونش نمیدم

    لی‌سومان بیاد با کارکنای اس امش

    چانیول خان پشت سرش

    ایا بدم

    ایا ندم

    +هوو بخاطر درس کمتر میاد گفتم خاک نخوره اینجا:)

    ++با کامنت دادن دل این جانب و اون جانب رو خوشحال کنید

  • ۶
  • نظرات [ ۱۸ ]
    • سوگلی چانیولی*-*
    • چهارشنبه ۵ آبان ۰۰